جدول جو
جدول جو

معنی زبان دراز کردن - جستجوی لغت در جدول جو

زبان دراز کردن
(رَ / رِ بَ اَ تَ)
بدزبانی کردن. عیب گویی. غیبت. شکایت: و با اینهمه، زبان در خداوندان شمشیر دراز میکرد و در باب ایشان تلبیسها میساخت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334).
خصمان در طعنه بازکردند
در هر دو زبان دراز کردند.
نظامی.
یکی از آن میان زبان تعرض دراز کرد. (گلستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ / رِ جُ تَ)
گستاخی نمودن و ملامت کردن. (ناظم الاطباء). بدزبانی کردن. بیرون از ادب سخن گفتن: دختری که داشت به نکاح من درآورد... مدتی برآمد بدخوی ستیزه روی و نافرمان بود زبان درازی کردن گرفت. (گلستان).
شمع ار چه بگریه جانگدازی می کرد
گریه زده خندۀ مجازی می کرد
آن شوخ سرش برید و در پای فکند
استاده بد او زبان درازی می کرد.
سعدی.
رجوع به زبان دراز و زبان درازی و زبان دراز شدن شود، پرحرفی کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به زبان درازی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ تَ)
گستاخ شدن. خارج شدن از حد ادب:
شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد
خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ تَ دَ)
زبان باز کردن کودک، آغاز سخن گفتن کردن او
لغت نامه دهخدا